“مهربانی شهید”
شهید، خیلی. خوب و مهربان بود. کتاب صوتی خوب زندگی کن در این مدت. بیست سالی که با هم زندگی می کردیم، هیچ. وقت نشد حرفی بزند که، موجب. رنجش دیگران بشود. آخرین. بار هم از طرف. شیراز به. جبهه رفت و ۲۳ . اسفندماه سال ۱۳۶۳ خبر شهادتش را در. عملیات بدر به ما دادند. ابتدا به ما. گفتند که. شهید شده، اما بعد گفتند که. مفقود شده و بعد از ۱۴ – ۱۳ سال پیکر. مطهرش را برای ما آوردند.
پنکه در حال. چرخیدن بود که یک دفعه، سیمش پاره شد و روی. دخترم افتاد. شهید فوری دخترم را بغل کرد و با. دوچرخه به بیمارستان رساند. بعد از انجام کارهای. بیمارستان و. معاینه دکتر، دخترم را که مرخص شده بود با خود به آرامگاه می برد و به او می گوید، عمو. جان اگر. مرده بودی تو را به اینجا می آوردیم، آوردمت اینجا تا. ببینی و یاد بگیری که. عمر چقدر کوتاه است و باید. خوب زندگی کنی.
در ادامه
یک بار دیگر هم، زمانی که دخترم سه تا چهار ساله بود، مدام از پله های پشت بام بالا و پائین می رفت. کتاب صوتی خوب زندگی کن چندین بار به دنبالش رفتم و او را به پائین آوردم. دیگر خسته شده بودم. این بار به یکی از همسایه ها گفتم، می توانی کمک کنی و او را به پائین بیاوری؟ گفت باشد و به دنبال دخترم بالا رفت. اما دخترم عقب عقب رفته و از لب پله ها به طرف باغچه پرت می شود.
خیلی حال بدی بود. گوئی دخترم مرده است. دویدم سمت خانه مادر شوهرم و گفتم زن عمو نرگس افتاده و انگار مرده است. شهید فرج الله با سرعت به سمت خانه دوید و با دهان به نرگس تنفس مصنوعی داد. بعد از مدتی دخترم شروع به گریه کرد و گویا دوباره زنده شد…