کتاب صوتی قهرمان روستای ما
کمی عقب تر، موشک. خورده بود وسط. کتاب صوتی قهرمان روستای ما گروه غواص هایی که کنار. پل جروف نشسته بودند. و تعدادی از آنها مجروح. یا شهید شده بودند. این غواصها. متعلق به گردان . مالک نبودند رزمندگان. تیپ های دیگر بودند. ما رفتیم. مقر گردان در آبادان، جایی که محل. استقرار گردان پیش از. عملیات بود. نیروهایی را که. برگشته بودند جمع کردیم. تعداد. زیادی از نیروهای ما برگشته. بودند. این در حالی بود که ما. باید همه. اسیر می شدیم ولی با کتاب صوتی قهرمان روستای ما کمک خدا توانستیم تعداد زیادی از نیروها را برگردانیم. آمار که گرفتیم، معلوم شد که چه کسانی برگشته اند و چه تعدادی هم، شهید یا مجروح شده اند. تعدادی از نیروها هم وضعیتشان هنوز معلوم نبود.
اما در ادامه
خسته، ناراحت با. همان لباس. خیس و خاکی در گوشه یکی از. اتاق های. مدرسه دراز کشیدم. نیروها در اتاق های دیگر. استراحت می کردند. از گردان مالک هم تعدادی از. کتاب صوتی قهرمان روستای ماغواصان که برگشته بودند و در یکی از اتاقها استراحت می کردند، یک. مرتبه زمین و زمان. شروع به. لرزیدن کرد. انگار. زلزله های ده ریشتری. زمین را می لرزاند. سراسیمه از اتاق بیرون آمدم. دیدم خاک و آجر از آسمان پایین می آید.
در این کتاب
هواپیما های. عراقی به قصد زدن. پل و پدافند. کتاب صوتی قهرمان روستای ما هوایی که نزدیک آن بود اقدام به بمباران کردند. یکی از بمب ها افتاد داخل مدرسه و تعدادی از بهترین نیروها را به شهادت رساند. صدای فریاد بچه ها بلند بود. بمب ها درست خورده بود به اتاقی که نیروهای غواص گردان مالک در آن استراحت می کردند. تا ساعت ۵ بعد از ظهر مشغول تخلیه شهدا و مجروحین از زیر آوار بودیم. صحنه ای بسیار دلخراش و درد آور بود.
در همین اثنی برادر رزمنده علیرضا بنافی را دیدم. علیرضا تیربارچی گروهانی بود که عباس آفریدون معاونت آن را بعهده داشت. علاوه بر آن فرزند شهید هم بود. وقتی او را دیدم بال در آوردم خیلی خوشحال شدم. اول او را نشناختم. گفتم: «علیرضا خودت هستی؟»گفت: «بله» گفتم: «چه بر سرت آمده است؟» او سیر تا پیاز حوادث را برایم تشریح کرد. او را می شناسید؟ او اهل دهقاید برازجان است اگر جزییات عملیات را از ایشان سوال کنید قطعا برای شما نقل خواهد کرد. قرار بعدی را با علیرضا بنافی گذاشتیم….