کتاب صوتی جگر گوشه

توضیحات

نام کتاب: جگر گوشه «زندگی نامه شهید محمد نوری»
نویسنده: زینب نوری
ویراستار: زهرا شاعری
گوینده: مریم تلخابی
صدابردار: سلیمان عباسی نیا
ناظر ضبط: منصوره گلجو
ویرایش صوتی: سعیده زارعی
بازشنوی: محمدکاظم نجیمی
استودیو ضبط: مسافرسیب
ناشر متنی: پلاک عشق
ناشر صوتی: اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان بوشهر

دانلود فایل صوتی

دانلود کلیپ تصویری

چکیده ای از متن

وقت نماز شد، حاجی اذان مغرب را گفت و نماز جماعت برگزار شد. بعد از نماز وقتی صف های جماعت شکسته شد و مسجد خلوت تر شد رو به پدر نشست. اشک در چشمانش حلقه زد. مستأصل و نگران به پدر گفت: اگر نذارید به جبهه برم فردای قیامت پیش خدا و پیغمبر شکایت می کنم که منو نذاشتید. بابا تو که می دونی حضرت امام گفته حصر آبادان باید شکسته بشه. حاجی لبخندی زد و دستی به سرش کشید و گفت: نگران نباش پسرم خودم درستش می کنم. وقتی حاجی به خانه برگشت، رو به کفایت گفت که محمد در مسجد به او چه گفته. بعد اضافه کرد وقتی فردای قیامت حضرت فاطمه(س) پیرهن خونی امام حسین(ع) رو صف محشر بیاره تو چی داری بهشون بگی؟ کفایت در حالی که درماندگی در تمام وجودش رخنه کرده بود گفت: جانم فدای حسین زهرا. جسمش در اتاق بود ولی روحش معلوم نبود کجای عالم پرسه می زند. شاید با خودش واگویه می کرد و از حضرت زهرا (س) می خواست جان پسرش را از خطرهای احتمالی که در جبهه بود حفظ کند. او قلبا راضی بود جانش را بدهد اما بچه هایش در سلامتی کامل باشند. اصلاً این را همیشه از خدا می خواست که تا زنده است داغ هیچ یک از نزدیکانش را نبیند و حالا بین همه ی عزیزانش، محمد که همه ی جانش بود را می خواست به قول خودش به مسلخ بفرستد.

نمایش ویدیو

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب صوتی جگر گوشه

وقت نماز شد، حاجی. کتاب صوتی جگر گوشه اذان مغرب را گفت و. نماز جماعت برگزار شد. بعد از نماز وقتی. صف های جماعت. شکسته شد و مسجد. خلوت تر شد رو به. پدر نشست. اشک در .چشمانش حلقه زد. مستأصل و. نگران به پدر گفت: اگر نذارید به. جبهه برم فردای. قیامت پیش. خدا و پیغمبر. شکایت می کنم که منو نذاشتید. بابا تو که می دونی. حضرت امام گفته حصر. آبادان باید. شکسته بشه. حاجی لبخندی زد و دستی به سرش کشید و گفت: نگران نباش پسرم خودم درستش می کنم.

در ادامه

وقتی حاجی به خانه برگشت، رو به کفایت گفت که محمد در مسجد به او چه گفته. کتاب صوتی جگر گوشه بعد اضافه کرد وقتی فردای قیامت حضرت فاطمه(س) پیرهن خونی امام حسین(ع) رو صف محشر بیاره تو چی داری بهشون بگی؟ کفایت در حالی که درماندگی در تمام وجودش رخنه کرده بود گفت: جانم فدای حسین زهرا. جسمش در اتاق بود ولی روحش معلوم نبود کجای عالم پرسه می زند. شاید با خودش واگویه می کرد و از حضرت زهرا (س) می خواست جان پسرش را از خطرهای احتمالی که در جبهه بود حفظ کند. او قلبا راضی بود جانش را بدهد اما بچه هایش در سلامتی کامل باشند. اصلاً این را همیشه از خدا می خواست که تا زنده است داغ هیچ یک از نزدیکانش را نبیند و حالا بین همه ی عزیزانش، محمد که همه ی جانش بود را می خواست به قول خودش به مسلخ بفرستد.